برگرد یادت را جا گذاشتی …

نمی خواهم عمری به این امید باشم که

برای بردنش بر می گردی

حرف های دلم را انبار میکنم

این روزها هرچه را انبارکنی گران تر میشود

به پایان رسیده ام امانقطه نمی گذارم

یک ویرگول میگذارم ، این هم امیدیست شایدکه برگردی …

چه آرام میگیرد “قلبم” وقتی که حس میکند

پشت همه خستگی ها “عزیزی” هست که

داشتنش جبران همه نداشتن هاست…!

کسی چسب زخم سراغ دارد؟

می خواهم بر زخم های دلم چسب بزنم

و مثل کودکی هایم درانتظارخوب شدنش باشم

یعنی خوب میشود ردپایش؟

بهانه هم اگر میگیری بهانه مرا بگیر

من تمام خواستن را وجب کردم

هیچکس به اندازه من عاشق تو و بهانه هایت نیست

هر کاری میکنم تو باز کنارم هستی

کنار طپش های قلب بی قرارم

جایت امن است

خیالت راحت باشد که فراموش نمیشوی

بخشیدمت

اما بعد از مرگم همه چیز را درباره ی تو به خدا خواهم گفت

وجودم پاره ای ازشب

دلم تنهاترین پاییز

بساطم بقچه اندوه

دلم تنگ است

دلم اندازه حجم قفس تنگ است

میدانی عزیز دلم!

فوق العاده بودن هم دردسرهای خودش را دارد

به هر کجای دنیا که سفر میکنی

یک عده چشمشان روشن میشود

و یک عده مثل من بی نهایت دل تنگ!

همینجوری نمیمونه

بالاخره یکی پیدا میشه که همونی باشه که ما میخوایم

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

آی آدمھا

طورى خاطره بسازید که

بعد شما هم بتواند زندگى کند

باید یاد مى گرفتم

از هر چیزى عشق و خاطره نسازم

شاید ، منظور باران من و تو نبودیم

بى تو تنهایى را پک میزنم

تا ریه هایم زندگى را کم بیاورد